
به
بزرگی مهربانی ات ببخش كه اشكهایم دست خطت را بوسیدند. باز هم ستاره به
ستاره جستجویت كردم. ولی نیافتمت.
از كهكشان دلسپردگی من خسته شدی كه تاب ماندن نیاوردی و بی خبر رفتی ؟
مهتاب كهكشان نیافتنی من ، آنقدر بی تاب دیدنت شده ام كه دلتنگی ام را ب
ه قاصدك سپردم و به هزار شعر و ترانه رقصان به سوی تو فرستادم. روزها و
شبها به دنبالت آمدند و تو را ندیدند. قاصدك هم برنگشت. شاید او هم شیفته نگاه
مهربانت شد. باشد، اشكالی ندارد. تو عزیزی ، اگه یه قاصدك هم از من قبول
كنی ، خودش دنیایی است. كاش یاسهایی كه برایت پرپر شدند و به سویت
آمدند، دوست داشتنم را برایت آواز كنند
كاش باران بعد از ظهرهایت، تو را به یاد اشكهای من بیندازد. نازنین ، ه
ر پرنده سفر كرده ای از تو می خواند و هر غنچه ای كه می شكفد، نام تو را
بر زبان می آورد. نیم نگاهی به روزهای تنهایی ام كن و لحظه های زرد و بی
صدای مرا تو آبی و ترانه باران كن
.
:: موضوعات مرتبط:
دلنوشته ,
,
:: بازدید از این مطلب : 785
|
امتیاز مطلب : 311
|
تعداد امتیازدهندگان : 74
|
مجموع امتیاز : 74