نوشته شده توسط : asal

http://up.iranblog.com/Files0/382e864d55484dd88f29.jpg


هر جا چراغی روشنه از ترس تنها بودنه

ای ترس تنهای من اینجا چراغی روشنه

اینجا یكی از حس شب احساس وحشت می كنه

هرروز از فكر سقوط با كوه صحبت می كنه

جایی كه من تنها شدم شب قبله گاه آخره

اینجا تو این قطب سكوت كابوس طولانی تره

من ماه میبینم هنوز این كور سوی روشنو

اینقدر سو سو می زنم شاید یه شب دیدی منو

هرجا چراغی روشنه از ترس تنها بودنه

ای ترس تنهای من اینجا چراغی روشنه

اینجا یكی از حس شب احساس وحشت می كنه

هر روز از فكر سقوط با كوه صحبت می كنه



:: موضوعات مرتبط: تنهایی , ,
:: بازدید از این مطلب : 690
|
امتیاز مطلب : 190
|
تعداد امتیازدهندگان : 49
|
مجموع امتیاز : 49
تاریخ انتشار : دو شنبه 18 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : asal

عکس های منتخب رمانتیک و زیبا
 

بیا ای محبوب من

و امشب را، فقط امشب ...

برای خاطر آن لحظه های درد

کنار بستر تاریک من

شب زنده داری کن

که من امشب برای حرمت عشقی که تنها شد

برایت قصه ها دارم

تو امشب آخرین اشکم

به روی گونه می بینی

و امشب آخرین اندوه من مهمان توست

بیا ای مهربان من

و امشب را کنار بستر تاریک من

شب زنده داری کن

چه شبهایی که من تا صبح

برایت گریه می کردم

و اندوهم همیشه

میهمان گوشه و سقف اتاقم بود

قلم بر روی کاغذ

لغزشی دشوار می پیمود

که من در وصف چشمانت

کلامی سهل بنویسم

درون شعر های من

همیشه نام و یاد تو بود

درون قصه های من

همیشه رویای محال من بودی

ولی امشب کنار آخرین عکست

تمام شعرهایم را به باران می سپارم من

درون قصه هایم ، تنهاییم را

به خواب خواهم برد

و دیگر شعرهایم بوی تنهاییم دارد

ببخش ای خاکی ِ خسته

اگر امشب به میل من

کنارم تا سحر بیدار ماندی

برای آخرین شب هم

ز چشمت عذر می خواهم

که امشب میزبان رنج من گشتی



:: موضوعات مرتبط: تنهایی , ,
:: بازدید از این مطلب : 673
|
امتیاز مطلب : 195
|
تعداد امتیازدهندگان : 51
|
مجموع امتیاز : 51
تاریخ انتشار : دو شنبه 18 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : asal



تو به شفافی شبنم روی برگا

 
من مثل یه برگ زردی که میفته از درختا


تو مثل طراوت گلای نرگس روی قلبم


من نوشتم بی تو هرگز


بین من و تو فاصله غوغا می کنه


یاد حرفای قشنگت منو رها نمی کنه


تو منو گذاشتی رفتی توی روزگار وحشی


توی کوچه های غربت دنبالم حتی نگشتی


 تو مثل ستاره ای که توی شب های سیاهم می درخشی


 و می شی جون پناهم


تو مثل طراوت گلای پونه چرا رفتی از برم ای دیوونه

تو مثل یه تیکه ابری توی آسمون آبی پاک و ساده


 مثل رویا مثل خوابی


 بگو یک بار آره یک بار بر می گردی


 یا هنوزم بی تفاوت یخ و سردی

بین من و تو فاصله غوغا می کنه


یاد حرفای قشنگت منو رها نمی کنه


 تو منو گذاشتی رفتی توی روزگار وحشی


 توی کوچه های غربت دنبالم حتی نگشتی

 



:: موضوعات مرتبط: تنهایی , ,
:: بازدید از این مطلب : 368
|
امتیاز مطلب : 124
|
تعداد امتیازدهندگان : 32
|
مجموع امتیاز : 32
تاریخ انتشار : دو شنبه 18 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : asal

نیازی به این همه ابر نیست!

 

برای اینکه خیس باران بشوی،

 

فقط کافیست کمی درهوای من قدم بزنی!



:: موضوعات مرتبط: تنهایی , ,
:: بازدید از این مطلب : 577
|
امتیاز مطلب : 125
|
تعداد امتیازدهندگان : 32
|
مجموع امتیاز : 32
تاریخ انتشار : دو شنبه 18 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : asal

همیشه حرف های قشنگت را پس انداز می کردم
حالا که رفته ای می خواهم با شکستن قلک عشق
جوانی از دست رفته ام را به خود باز گردانم


:: بازدید از این مطلب : 522
|
امتیاز مطلب : 82
|
تعداد امتیازدهندگان : 23
|
مجموع امتیاز : 23
تاریخ انتشار : دو شنبه 18 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : asal

دیگر تو را رنگ نمی زنم ای قلب من
 
ترک هایت از پس رنگ ، بیشمار پیداست

بگذار ببینند که با تو چه کرده اند



:: موضوعات مرتبط: تنهایی , ,
:: بازدید از این مطلب : 515
|
امتیاز مطلب : 110
|
تعداد امتیازدهندگان : 26
|
مجموع امتیاز : 26
تاریخ انتشار : دو شنبه 18 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : asal

 
17 بهمن 89 - 23:24


ثانیه ها را می شمارم
به کدام ثانیه می آیی
بگو ساعت در همان لحظه بایستد
تا تو را سیر تماشا کنم



:: موضوعات مرتبط: تنهایی , ,
:: بازدید از این مطلب : 375
|
امتیاز مطلب : 109
|
تعداد امتیازدهندگان : 27
|
مجموع امتیاز : 27
تاریخ انتشار : دو شنبه 18 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : asal

می خواهم ببینمت

چشمهایم را می بندم

یک ، دو ، سه

نگاهت چه زیباست رویای من

بگذار، بگذار

لطافت شاعرانه را از میان گیسوانت لمس کنم

بگذار با نوازش سیمای فروزانت

تمام خوشبختی را در میان کوچه های قلبم همچون سیلی به جریان بیاندازم

بگذار سیر ببینمت

بگذار سیر ببینمت

چشمانت تمام کابوسهای مرا ریز ریز می کند

گرمای دستانت سرمای زمستانی را پوچ می کند

نبض قلبم را دیده ای

لرزش دستانم را دیده ای

 

 

بغض خفته ی گلویم را دیده ای

مدام می گویند به فریادم برس ای عشق من
 



:: بازدید از این مطلب : 300
|
امتیاز مطلب : 68
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17
تاریخ انتشار : دو شنبه 18 بهمن 1389 | نظرات ()