نوشته شده توسط : asal

http://www.pic.iran-forum.ir/images/jm7gdtyt6z3fn9gpfpjr.jpg

به

بزرگی مهربانی ات ببخش كه اشكهایم دست خطت را بوسیدند. باز هم ستاره به

 ستاره جستجویت كردم. ولی نیافتمت.


از كهكشان دلسپردگی من خسته شدی كه تاب ماندن نیاوردی و بی خبر رفتی ؟

مهتاب كهكشان نیافتنی من ، آنقدر بی تاب دیدنت شده ام كه دلتنگی ام را ب

ه قاصدك سپردم و به هزار شعر و ترانه رقصان به سوی تو فرستادم. روزها و

شبها به دنبالت آمدند و تو را ندیدند. قاصدك هم برنگشت. شاید او هم شیفته نگاه

مهربانت شد. باشد، اشكالی ندارد. تو عزیزی ، اگه یه قاصدك هم از من قبول

كنی ، خودش دنیایی است. كاش یاسهایی كه برایت پرپر شدند و به سویت

آمدند، دوست داشتنم را برایت آواز كنند

كاش باران بعد از ظهرهایت، تو را به یاد اشكهای من بیندازد. نازنین ، ه

ر پرنده سفر كرده ای از تو می خواند و هر غنچه ای كه می شكفد، نام تو را

بر زبان می آورد. نیم نگاهی به روزهای تنهایی ام كن و لحظه های زرد و بی

صدای مرا تو آبی و ترانه باران كن

.

 



:: موضوعات مرتبط: دلنوشته , ,
:: بازدید از این مطلب : 723
|
امتیاز مطلب : 157
|
تعداد امتیازدهندگان : 42
|
مجموع امتیاز : 42
تاریخ انتشار : جمعه 22 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : asal




 




شب که می رسد

کتاب دلم را ورق می زنم

و روزهای بی تو بودن راشماره می کنم

ای کاش مثل قاصدک

عاشق بودی...

و احوال دلم را می پرسیدی...!



:: موضوعات مرتبط: دلنوشته , ,
:: بازدید از این مطلب : 816
|
امتیاز مطلب : 141
|
تعداد امتیازدهندگان : 40
|
مجموع امتیاز : 40
تاریخ انتشار : چهار شنبه 20 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : asal


همیشه با تو
با تو بوده ام ، همیشه و در همه جا
با تو نفس کشیده ام ، با چشمان تو دیده ام
مرا از تو گریزی نیست
چنانکه جسم را از روح و زمین را از آسمان و درخت را از آفتاب
تو دلیل من برای حیات بودی و هستی
و چنان با این دلیل زیسته ام که باور کرده ام
علت بودن من تو هستی
پاسخ من به آغاز و پایان زندگی این است : « همیشه با تو »





:: موضوعات مرتبط: دلنوشته , ,
:: بازدید از این مطلب : 782
|
امتیاز مطلب : 182
|
تعداد امتیازدهندگان : 45
|
مجموع امتیاز : 45
تاریخ انتشار : سه شنبه 19 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : asal

اگر می خواهی آب باشی

     باید اول قطره باشی

           قطره آبی پشت شیشه

                 تاب اگر آوردی

                        نلرزیدی اگر

                              حتم روزی دریا میشوی



:: موضوعات مرتبط: دلنوشته , ,
:: بازدید از این مطلب : 747
|
امتیاز مطلب : 110
|
تعداد امتیازدهندگان : 26
|
مجموع امتیاز : 26
تاریخ انتشار : سه شنبه 19 بهمن 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : asal


 

من به اندازه آن موج حضور

خوب دانم که گذر از من نیست

روز آخر

توی آن کوچه تنگ

گرچه بر لب

سخنت طعم خاموشی داشت

ولی از عمق دلت فهمیدم که مرا دوست داری

گرچه با طعنه به من فهماندی

که برو ثانیه ها رهگذرت

من دگر شمس نگاهت نیستم

ولی از دور به هر ثانیه ای

که مرا فوت حضورت می کرد

با نگاهی که ز بغض می لرزید

بر لبت ناله و آه جاری بود...

گفته بود آن پسر همسایه

که به هنگام غروب

آن زمان که نفس شب داغ است

روی بام

رو به خدا می ایستی

زیر لب زمزمه ای گریان است

که خدایا برسان ناجی من

که ببینم رخ چو مهتابش

ز دلم باز کنم پر پرواز سخن

پس بگیرم همه ثانیه ها را

که به او بخشیدم

که به تنهایی خود چشم دوزد

من به هر لحظه ی او محتاجم ...

چه سوال سختی در دلم هر روز است

تو مرا از عمق دلت دوست داشتی

پس چرا بودن من را ز دلت میراندی؟



:: موضوعات مرتبط: دلنوشته , ,
:: بازدید از این مطلب : 636
|
امتیاز مطلب : 183
|
تعداد امتیازدهندگان : 48
|
مجموع امتیاز : 48
تاریخ انتشار : سه شنبه 19 بهمن 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد